سفارش تبلیغ
صبا ویژن
http://kelvan28.ParsiBlog.com
 
قالب وبلاگ
پیوندهای روزانه

محمدرضا گلزار به مناسبت روز مادر یادداشتی منتشر کرده است که در زیر می‌خوانید...

محمدرضا گلزار به مناسبت روز مادر یادداشتی منتشر کرده است که در زیر می‌خوانید:
شمارش معکوس آغاز شده بود متولد شدم و چشمانم تصویر آسمان و زمین را لمس کرد ولی هنوز نمی‌توانستم به روی دو پایم به‌ایستم دستم را گرفت با عشق، ایستادن را برایم مشق کرد، ترس زمین خوردن وجودم را می‌لرزاند، زمین خوردم...
دستم را گرفت، اما کمکم نکرد، زمزمه‌ای شنیدم که باید دوباره ایستاد و ادامه داد، اما نه با کمک دیگران، آنقدر زمین خوردم تا بالاخره یاد گرفتم که می‌شود به روی دو پا هم راه رفت.‌‌
همان زمان بود که دستم را محکم گرفت و گفت: «رضای من، راه رفتن در مسیر درست، مهم‌تر از روی دو پا ایستادن است» و امروز به عشق او عشقم راه رفتن در مسیر درست است، نه فقط راه رفتن به توهم زنده بودن، پاک‌ترین محبت‌ها را در چشمان تو دیدم و پس مادرم روزت مبارک، احترامت همیشه سرلوحه زندگیم است.


[ دوشنبه 91/2/18 ] [ 12:58 عصر ] [ صدیق پور ] [ نظرات () ]
لئوناردو داوینچی هنگام کشیدن تابلوی شام آخر دچار مشکل بزرگی شد: می‌بایست نیکی را به شکل عیسی و بدی را به شکل یهودا، از یاران مسیح که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می‌کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل‌های آرمانیش را پیدا کند.
روزی در یک مراسم همسرایی، تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از آن جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره‌اش اتودها و طرح‌هایی برداشت.
سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریبأ تمام شده بود....

اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود. کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می‌آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند.
نقاش پس از روزها جستجو، جوان شکسته و ژنده‌پوش و مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند، چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن نداشت.
گدا را که درست نمی‌فهمید چه خبر است، به کلیسا آوردند: دستیاران سرپا نگه‌اش داشتند و در همان وضع، داوینچی از خطوط بی‌تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری کرد.
وقتی کارش تمام شد، گدا، که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود، چشم‌هایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید و با آمیزه‌ای از شگفتی و اندوه گفت: «من این تابلو را قبلأ دیده‌ام!»
داوینچی با تعجب پرسید: «کی؟»
- سه سال قبل، پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می‌خواندم، زندگی پر رویایی داشتم و هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره عیسی شوم !!!!»


[ دوشنبه 91/2/18 ] [ 12:51 عصر ] [ صدیق پور ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

بهترین انتقام از زندگی شاد بودن است
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 55428