سفارش تبلیغ
صبا ویژن
http://kelvan28.ParsiBlog.com
 
قالب وبلاگ
پیوندهای روزانه

جوجه تیغی خیلی مهربان بود و دوستان زیادی داشت؛ اما هیچ وقت نمیتوانست دوستانش را بغل کند. هروقت یکی از دوستانش را بغل میکرد، دوستش جیغ میکشید و فرار میکرد. این جوری شد که بالاخره جوجه تیغی همه دوستانش را از دست داد. خیلی ناراحت شد. از جنگل بیرون آمد و رفت یک جای دور؛ به یک بیابان. همانطور که میرفت، وسط بیابان، چشمش به یک کاکتوس افتاد. خوشحال شد. رفت که او را بغل کند. کاکتوس تا فهمید فریاد زد: "من را بغل نکن؛ وگرنه..." اما دیگر دیر شده بود. جوجه تیغی کاکتوس را بغل کرده بود.
حالا آن دو حسابی با یکدیگر دوست هستنددلم شکست

 


[ پنج شنبه 90/10/8 ] [ 1:3 عصر ] [ صدیق پور ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

بهترین انتقام از زندگی شاد بودن است
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 55939