مرد یعنی کار و کار و کار و کار * یکسره در شیفت های بیشمار
مثل یک چیزی میان منگنه * روز و شب از هر طرف تحت فشار
مرد موجی است هی در حال دو * جان بر آرد تا برآرد انتظار
او خودش همواره در تولید پول * لیک فرزند و عیالش پول خوار
با چه عشقی دائما در چرخشند * گرد شهد جیب او زنبور وار
چون که آخر شب به منزل می رسد * خسته اما با لبانی خنده بار
جای چای و یک خدا قوت به او * می شود صد لیست در پیشش قطار
از کتاب و دفتر و خودکار ، تا * اسفناج و پرتقال و زهرمار
آن یکی می خواهد از او شهریه * این یکی هم کفش و کیفی مارک دار
هر چه می گوید که جیبم خالی است * هر چه می گوید ندارم ، ای هوار
نعره می آید : "به ما مربوط نیست * ما مگر گفتیم ماها را بیار"
مرد یعنی آن که با پول و پله * می شود در خانه ، صاحب اعتبار
مرد یعنی سکته ، یعنی سی سی یو * ختم مطلب ، مرد یعنی جان نثار
خلقتش اصلا به این خاطر بود * تا درآرد روزگار از وی دمار