سفارش تبلیغ
صبا ویژن
http://kelvan28.ParsiBlog.com
 
قالب وبلاگ
پیوندهای روزانه

خدایا مرا ببخش به خاطر همه درهایی که کوبیدم و خانه تو نبود...


[ پنج شنبه 93/9/27 ] [ 5:23 عصر ] [ صدیق پور ] [ نظرات () ]

این پسر منه که الان هشت ماهش شده ...

امیر عباس من


[ چهارشنبه 91/8/17 ] [ 10:46 صبح ] [ صدیق پور ] [ نظرات () ]

باز هم خیابانِ آمدنت را چراغانی کردیم،

باز هم کوچه­های قدومت را آذین بستیم، تا میلاد امید بخشت را جشن بگیریم.

باز هم از پنجره­های غبار­آلود روزهامان،  از روزنه­های بسته شده­ی دلهامان،  از پسِ باورهای به شک آلوده شده­مان،  به جاده­ی تیره­ی غیبتت چشم دوختیم،

تا چشم­هامان به رنگ سبز انتظارت روشن شود،  و قلبهامان به امید آمدنت آرام گیرد؛

اما نیامدی.

قرن­هاست که کلام پدرت، امیر مؤمنان، گوش جانمان را به درستیِ آن آزرده است که:

براستی افق­ها تیره گشته،  و راه­های روشن  گم شده است!

اما نمی­دانیم که به کدامین گناهمان، در پرده­ی غیبت­ات، فرو نشانده­اند.

و نمی­دانیم که به کدامین کارِ خیر, اجازه­ی ظهورت، که وعده­ی راستینِ خداوند است،  صادر خواهد شد.

آری نمی دانیم که رازِ پنهانی­ات چه بوده و رمزِ پیدایی­ات چیست؛

اما می­دانیم که می­آیی.


[ دوشنبه 91/5/2 ] [ 8:43 صبح ] [ صدیق پور ] [ نظرات () ]

mahdi

اگر سکوت قلبم را شکستم و نفس­های در­مانده از قفس ِسینه­ام را آزاد کردم؛

اگر سبقتِ روزها و شب­ها امان­ام داد و من ماندم و یک سکوتِ بلند تنهایی؛

در این دنیای نَمور و کپک زده­ی اطراف، بت­های افکارم به سختی ترک می خورد.

یادم می­آید، آرام، یاد کسی بوده­ام؛ کسی که در فطرتم خوب می­شناسم­اش.

و شاید تنها این احساس باقی مانده باشد؛ اما همین یک جرعه کافی است.

سلام بر آن مولایی که قلبم به تسخیر اوست.

سلام دادم؛ یعنی برایت از خدا سلامت طلب می­کنم؛

 یعنی از خدا می­خواهم که اسم با برکت او (سلام) بر تو واقع شود.

 و باز سلام؛ یعنی از این حقیر گزندی به شما نخواهد رسید.

 نمی­دانم به تو دیگر چه باید گفت؟

اما می­دانم که این سلام باید از جنس همان سلامی باشد که خدا به نوح، به موسی، هارون،

ابراهیم و به اولیایش داده و آخرین سلامش را به آل­یاسین.

 بدان که همان است. از خدا برای تو سلام و سلامت می­خواهم؛

به مثال همان سلامی که خدا به خاندان یاسین داده؛

 امیرمؤمنان علیه­السلام فرمودند:« یاسین حضرت محمد صلی­الله­علیه­وآله و ما آلِ(خاندان) یاسین هستیم.»

 سلام به تو ای آخرین باز مانده­ی آل یاسین!

که نیکوترین سلام­های خداوندی برایت فرستاده شده

و کلام چِرک­آلود من به کوی تو دیگر سلام نیست.

با خود می­اندیشم که( شاید!‍) سلام و سکوتم یکی است! اما محبت نمی­گذارد که قلبم سلام ندهد؛ نگوید که من تسلیم شمایم.

و چون بنده­ای دست به دامان ِمولا شده­ام؛ نکند گوشه­ی چشمت به ما نیفتد. نه، این دوستی و محبت سرکش­تر از آن است که کتمان شود.

سلام من، طلب لطف و نظر شماست.


[ یکشنبه 91/4/18 ] [ 1:37 عصر ] [ صدیق پور ] [ نظرات () ]

هر روز برایت رویایی باشد در دست نه دوردست....

عشقی باشد در دل نه در سر...

و دلیلی باشد برای زندگی نه روز مره گی...

رضا جان .......تولدت مبارک

آفرینمؤدبجالب بود

تولد

 


[ پنج شنبه 91/4/1 ] [ 12:47 عصر ] [ صدیق پور ] [ نظرات () ]


یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه ی لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

گفت یارب از چه خارم کرده ای؟

بر صلیب عشق دارم کرده ای؟

خسته ام زین عشق دل خونم نکن

من که مجنونم،تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو،من نیستم

گفت : ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم

سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یکجا باختم

کردمت آواره ی صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی

در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خارت کرده بود

درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم


[ پنج شنبه 91/3/25 ] [ 10:46 صبح ] [ صدیق پور ] [ نظرات () ]

 

ظهر شیطان را دیدم که نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه بر می داشت! گفتم ظهر شده هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای !بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند...

شیطان گفت خود را باز نشسته کرده ام پیش از موعد!

گفتم به را عدل و انصاف باز گشته ای یا سنگ بندگی بر سینه میزنی؟

گفت من دگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسان ها آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه ی پنهانی انجام میدادم ،روزانه به صدها دسیسه ی آشکار انجام میدهند.

اینان را به شیطان چه نیاز است؟!!!!


[ پنج شنبه 91/3/25 ] [ 10:37 صبح ] [ صدیق پور ] [ نظرات () ]

مرد

مرد یعنی کار و کار و کار و کار *  یکسره در شیفت های بیشمار

مثل یک چیزی میان منگنه * روز و شب از هر طرف تحت فشار

مرد موجی است هی در حال دو * جان بر آرد تا برآرد انتظار

او خودش همواره در تولید پول * لیک فرزند و عیالش پول خوار

با چه عشقی دائما در چرخشند * گرد شهد جیب او زنبور وار

چون که آخر شب به منزل می رسد * خسته اما با لبانی خنده بار

جای چای و یک خدا قوت به او * می شود صد لیست در پیشش قطار

از کتاب و دفتر و خودکار ، تا * اسفناج و پرتقال و زهرمار

آن یکی می خواهد از او شهریه * این یکی هم کفش و کیفی مارک دار

هر چه می گوید که جیبم خالی است * هر چه می گوید ندارم ، ای هوار

نعره می آید : "به ما مربوط نیست * ما مگر گفتیم ماها را بیار"

مرد یعنی آن که با پول و پله * می شود در خانه ، صاحب اعتبار

مرد یعنی سکته ، یعنی سی سی یو * ختم مطلب ، مرد یعنی جان نثار

خلقتش اصلا به این خاطر بود * تا درآرد روزگار از وی دمار


[ پنج شنبه 91/3/11 ] [ 12:6 عصر ] [ صدیق پور ] [ نظرات () ]

من خدایی دارم، که در این نزدیکی است

نه در ان بالاها

مهربان، خوب، قشنگ

چهره اش نورانیست

گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من

او مرا می فهمد

او مرا می خواند، او مرا می خواهد


[ پنج شنبه 91/3/11 ] [ 12:1 عصر ] [ صدیق پور ] [ نظرات () ]

به سلامتی اون پدری که هنگام تراشیدن موی کودک مبتلا به سرطانش گریه ی فرزندش رو دید
ماشین رو داد به دستش در حالی که چشمانش پر از گریه بود گفت : حالا تو موهای منو بتراش !

به سلامتی پدری که نمی توانم را در چشمانش زیاد دیدیم ولی از زبانش هرگز نشنیدم ...!!!

به سلامتی پدری که طعم پدر داشتن رو نچشید ،اما واسه خیلی ها پدری کرد

به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش ،
اما بچه اش خجالت میکشه به دوستاش بگه این پدرمه !

بابا

سلامتی اون پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش . . .

به سلامتی پدری که کفِ تموم شهرو جارو میزنه که زن و بچش کف خونه کسی رو جارو نزنن..

همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم ، که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…
ولی پدر ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
بیایید قدردان باشیم ...

بابا
به سلامتی پدر و مادرها

پدرم هر وقت میگفت "درست میشود" ... تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت...!

وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده !
وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده !
وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه...
و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری

پدرم ،تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته هاهم میتوانند مرد باشند ! به سلامتی هرچی پدره

خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گرددبه سلامتی هرچی پدره . .

--


[ سه شنبه 91/3/9 ] [ 7:57 صبح ] [ صدیق پور ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

بهترین انتقام از زندگی شاد بودن است
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 56026